کاربن نوشت

ساخت وبلاگ
بعده مدتها سلاماز زندگی جدید و عجایب اینروزای جغرافیامون سلاماز مرگ های هیچ و پوچبیکباره میری، انگار نه انگار تا دیروز بودی و نفس میکشیدی زیر آسمون این شهر..رضا رفت. بعده چندماه مبارزه با کمای لعنتی، رفت.بدا به حال و روز پدر و مادرش..خیلی ارزون شده زندگی، خیلی بی ارزش شدهکاش بیشتر عشق ورزیدن و یاد بگیریمخوب بودن،خوب موندن،قدر همو دونستن.جی جی نیست و تنهامپیش مامانیه فکرایی توی سرمه. برگردم به درس و امتحان دوس دارم یه کارایی کنم.امیدوارم اون کاری که بنفعمه انجام بشه.. + نوشته شده در جمعه ششم بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۶:۱۹ ب.ظ توسط کویین کاربُن  |  کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 12:51

خدای مهربان وقشنگم..تولدمه و چند آرزو دارمکرونا رو از مردم کل دنیا دور کنمریض ها رو سالم کنو کشورم رو از هر لحاظ نجات بده ، زودتر... + نوشته شده در سه شنبه بیستم اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۲:۴۱ ق.ظ توسط کویین کاربُن  |  کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 2:25

با سبز می نگارم که سبز رنگ بهار است و خوشی..حالا که نوشته های قبل از این را زیر و رو میکنم میبینم سال گذشته چیزی ننوشته ام، حتی کلامی..سال۹۹ ،سالی خسته و تنها ، سالی معلق، پر از تاریخ های رند و بچه زاینده..من اما ننوشتم. نه شوری بود نه ذوقی ، نه کویین و نه کاربنی.انگار همه را سپرده بودم به دست باد..انگار رها کرده بودم بروند سراغ زندگی شان ،، بروند از مغز خسته و پرت و پلا گوی من ..ولی چه شد که از پاییز۹۹ به صرافت ملاقات همدیگر افتادیم را شاید فقط خدایان میدانند..قرارهای متوالی و بی سرانجام و نتیجه. این طرف میل دیدار و آنسوی قصه چیزی شبیه بیحسی، عدم تمایل چه شد که شد؟ نمیدانم. به خودم که آمدم در عصری از روزهای کوتاه اواخر بهمن ماه، با همان بطری که قولش را داده بودم جلوی در خانه ای بودم و قلبم مثل گنجشکی میخواست از قفسش پر بزند و رها شود..در باز شد و دیدمش، آن لحظه نمیدانستم بعد از چندسال یا ماه..​​​​​​آن لحظه بنده ی اضطرابی مسخره بودیم هردومان جوری که من ماسک لعنتی ام را بعد از ده دقیقه یادم آمد بردارم..چیز خاصی از گفت و شنودمان که اغلب گلایه های من بود بخاطرم نمانده.. ولی بیاد دارم روی مبل پشت سرش نشستم، حال روبه راهی نداشتم و گلایه میکردم که چرا آنشب که پرسیدم تعریف عشق چیست آن گونه تاختی و ناراحتم کردی؟..و او پاسخ میداد و توجیه.. چه شد که وسط قهر و گلایه و غرغرهای پیرزن گونه ی من، بوسیدی ام؟یادم است بعدها پرسیدم و گفتی: چون آن لحظه دوست داشتم آن آن کار را انجام بدهم..و چه خوب که به حرف دلت گوش کردی! ..بوسیدی ام و مثل مجسمه ثابت ماندم. من چقدر این اولین بوسه را تصور کرده بودم پیش از این؟ در تصوراتم دوطرفه بود، با خنده و خوشی بود،، آن روز ولی ، یکبار کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:39

 جهان من از گریه ات خیس بارانتو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟؟؟ چکه میکرد کویین عزیزدادیم ایزوگام بنمایندش کاربن ها به خوابم نیا،،رهایم کن،،من به ات فکر نمیکنم بخدا نمیکنم،،چرا بس نمیکنی چراا آمون  مرا کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:58

چرا تاریخ 26 شهریور توی ذهنم تکرار میشه این چندروز؟

این یه الهامه؟ برای خوب شدنه بابام؟

برای معجزت؟

میدونم که همینه..

کاربن نوشت ...
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : شهریور, نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 37 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 12:54

بابامو بردی

26 شهریورو به دلم انداختی، یک هفتست که به دلم انداخته بودیش

من منتظر معجزت بودم  امروز رو با انصاف

نه اینجوری یکباره رفتنه بابام

حالم از الهاماتت بهم میخوره

حالم از دنیات بهم میخوره

من توقعم از بیست و شیش شهریور این نبود

رفتنه بابام نبود..

تو که میخواستی تو این روز ببریش چرا انداختیش تو دل و جونم؟

چرا بهم امید معجزه دادی برای امروز؟

من به امروز دل بسته بودم

امید بسته بودم

 

کاربن نوشت ...
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : شهریور, نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 35 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 12:54

  خدا اینبارم برش گردون بابامو اینبارم برش گردون خونه خدا من نمیتونم من نمیدونم یتیم بودن چه جوریه ولی شنیدم از سختی هاش خدایا فاطی هم اتاقیمو یادته چی میگفت میگفت بابام شصت سالش بوده که من بدنیا اومدم همیشه پیر و ناتوان دیدمش همیشه غبطه ی باباهای دوستامو میخوردم میگفت وقتی مرد هشتادسالش بود مریض، کنج خونه افتاده.. فکر میکردم کاش بره و راحت بشه مگه بودونبودش فرقی هم داره بحال من؟! میگفت وقتی رف کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : بابام, نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 19:19

  حالم از خوابهای بی سروته بهم میخورهاین درست،  ولی یه سری از همین خوابهای بی سروته،  یه چیزی یه امتیازی درونشون دارن که با همه شلم شوربایی، آدم دوسشون میداره این شبا فکرم بازار شامه،  و هرشب و با خوابهای عجیب غریب سر مبکنم پریشب.خواب دیدم یه سگ هار و وحشی دنبالم کرده بود و کار از گرفتن.گذشته میخوا کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 2:22

  چرا؟ چرا ما نباید امروز و بعنوان آخرین دیدارمون همو میدیدیم؟ چرا هرچی من بگم جوابش نه عه؟ داره باورم میشه جزام دارم و حواسم نیست شایدم بقول تو بیشعورم و خیلی چیزا رو نمیفهمم دیگه مهم نیست. گذشت. نشد و گذشت دیگه نمیخوام ببینمت و دیگه نمیگم یه کلمه دربارش فقط دوس داشتم روزجهانی بوسه مصادف بشه با بو کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 40 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 10:16

  من هیچوقت دختر درسخونی نبودممنظورم اینه که خرخون نبودم منظورم اینه که درطول ترم درس نمیخوندم منظورم اینه که دانشگاه هم که مثل دبستان نبود که هرروز درس بپرسن و کوییز و این جینگولک بازیا منظورم اینه که خیال ما بهرحال راحت بود اما یه عده خودشیرین خرخون بودن که هرشب برنامه ی فرداشونو چک میکرمینشستن به کاربن نوشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت کاربن نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshabneveshtayekarbona بازدید : 45 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 10:16